، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

ما سه نفریم

پایان هفته 37

عزیزم امروز آخرین روز هفته سی و هفتمونه. امروز عصر نوبت دکتر داریم. بابایی دیگه خیلی دوست داره زودتر ببیندت. البته منم همینطور. از دیروز حرکتات یکم کم شده. گاهی اصلا تکون نمیخوری و مامانو حسابی میترسونی اما من که میدونم وروجک مامان داره سربه سر مامانش میذاره. نه؟؟! دوست دارم زودتر این جند روزم بگذره و روی ماهتو ببینیم . یعنی شبیه کی هستی؟ هر شکلی که باشی عزیز دل مامان و بابایی عشقم. حسابی مواظب خودت باش. اگرم جات تنگه ببخشید دیگه ایشالا به زودی از آکواریومت میای بیرون عزیزم   ...
25 شهريور 1392

اواخر بارداری و احساسات من

کوچولوی من این روزهای آخر انگار داره خیلی دیر میگذره. دیگه زیاد نمیتونم از خونه بیرون برم. توی خونه هم کار زیادی نمیتونم انجام بدم. بابایی هم که از صبح تا غروب سرکاره. دوستامم یا راهشون دوره یا سر کارن. خلاصه از اینکه باید صبح تا شبو تو خونه به بیکاری و بطالت بگذرونم خیلی خسته ام. گاهی واقعا احساس بیحوصلگی و بیحالی میکنم.آخه مامان قبلا خیلی فعال بودم. دلم میخواد بازم بتونم کارایی رو که دوست دارم انجام بدم. اینجوری احساس میکنم خیلی از زندگی عقبم. دلم میخواد این روزای آخر زودتر بگذره و به دنیا بیای گرچه میدونم وقتی هم به دنیا بیای بازم تا مدتی اوضاع همینه اما حداقل سرمو با شما گرم میکنم. الان با خودت میگی عجب مامان غرغرویی دارما!!!! ...
20 شهريور 1392

هفته 37

ای جوووووووونم.......      بالاخره 36 هفته تموم شد. حالا دیگه تا حدود زیادی خیالم راحت شده. دیگه اگرم بخوای پاتو از دنیای شیشه ایت بیرون بذاری خطری تهدیدت نمیکنه عزیزم. این هفته هم یک کم رعایت میکنیم اما از هفته دیگه پیاده روی هامونو دوباره زیاد میکنیم. راستی 28 شهریور عروسی پسرخاله آرش دعوتیم. همه میگن خدا کنه نینی بعد از اون بیاد که بتونیم عروسی رو بریم اما من با اینکه دوست دارم عروسی رو بریم اما بیشتر از اون دوست دارم که شما صحیح و سالم و ترجیحا تا آخر شهریور به دنیا بیای. اصلا بیا یه توافقی بکنیم: 30 یا 31 شهریور به دنیا بیا. باشه؟؟؟ آفرینننننننن قربونت برم من ...
19 شهريور 1392

هفته 36

سلام عزیزم. الان تو هفته 36 هستیم. بالاخره بیمارستانی که قراره توش به دنیا بیای تصویب شد. بیمارستان مهرگان. دکتر جدیدمونم مشخص شد و پریروز رفتم دیدمش. خانم خوبیه. تقریبا 50 ساله و خوش برخورد.گفت همه چیز نرماله و فقط باید منتظر دیدنت بمونیم. راستی امروز ساک بیمارستانتو بستم. یه دست لباس کوچولو برات گذاشتم با چند تا پوشک کامل و شیشه شیر و لوسیون و پتو. دیگه نمیدونم چه چیزایی لازمت میشه اما هرچیز دیگه ای به ذهنم برسه میذارم. باید برای خودمم یه ساک ببندم. دوست دارم زودتر بیای ببینمت. همش با خودم میگم چه شکلی هستی؟ قربونت برم هر شکلی که باشی عزیز دل مایی و دوستت داریم. خوب رشد کن و زود بیا تو بغلمون ...
15 شهريور 1392

هفته 35

دختر نازنینم فردا هفته 35 هم تموم میشه و یک قدم دیگه به روز تولدت نزدیک میشیم. دیروز و امروز خاله معصوم و خاله نسرین اینجا بودن و کلی کمکمون کردن. خونه رو مرتب کردیم  یه تغییراتی هم تو اتاق شما دادیم. خیلی خوشگل شده چندتا عکس هم تو اتاقت گرفتیم که از روزای با هم بودنمون یادگاری بمونه خاله معصوم همش به تختت نگاه میکنه و میگه پس کی میای توش بخوابی؟؟؟؟!!!  خیلی منتظرته عزیزم. راستی سه شنبه میرم بیمارستان که تکلیف دکترمو مشخص کنم و با ماماها هم آشنا بشم. انشالا همه چیز خوب پیش میره عزیزم. ...
10 شهريور 1392

پایان هفته 34

عزیز دلم امروز روز آخر هفته 34 بود و فردا وارد هفته 35 میشیم. همیشه جاهای مختلف خونده و شنیده بودم که ماه آخر خیلی دیر میگذره اما برای من که اینطور نیست. انگار روزا دارن خیلی خیلی زود میگذرن. طوریکه گاهی احساس میکنم ممکنه به همه کارام نرسم  دیگه تقریبا قطعی شده که کدوم بیمارستان میرم فقط میمونه دکترمون. چون خانم دکتر قبلی نمیتونه زایمان انجام بده ولی من اصلا نگران نیستم. شمام نگران نباش. یه دکتر خوب دیگه پیدا میکنم. فقط خوب خوب رشد کن  و یادت باشه که تا آخر شهریور بیای بغل مامان و بابا گل دختر خودمی. یکی یدونه ی منی عزیزم. بووووووووووووووووس   ...
4 شهريور 1392

تربیت و آینده نینی

این روزا بیشتر از قبل راجع به اینکه میخوایم شما چطوری تربیت بشی و چه آینده ای داشته باشی با بابایی صحبت میکنیم. هردومون دلمون میخواد هرکاری از دستمون برمیاد بکنیم تا شما زندگی خوبی داشته باشی و امیدواریم که شما هم به ما اعتماد کنی و مارو دوستای خودت بدونی و بخاطر اینده خودت با ما همکاری کنی. راستش بخصوص باباییت خیلی بابت این موضوع نگرانه. همش میترسه که علیرغم همه تلاشهاش شما به حرفاش گوش ندی و آینده خودتو زیر سوال ببری.ما میخوایم اینو بدونی که اگر برات قوانینی تعیین میشه یا احیانا سختگیریهایی میشه فقط بخاطر خودته. دختر عزیزم هر زمان که این مطالبو خوندی بدون که من و باباییت هر کاری بتونیم برای خوشبختی و آرامش شما انجام میدیم و همیشه دوست...
1 شهريور 1392

هفته 34

دختر نازنینم امروز چهارمین روز از هفته 34 از همراهی ماست.17 روز دیگه 36 هفته تموم میشه و دیگه هروقت بخوای میتونی بیای. الان باید 2200 گرم وزن و 45 سانتیمتر قد داشته باشی.وای ماشالا چقدر بزرگ شدیا!!!!! دیگه یک کم احساس سنگینی میکنم. صبحا با ورم و درد دست و پام از خواب پا میشم البته شدید نیست. شبا هم بیشتر اوقات بخاطر احساس درد و سنگینی تو شکم و کمر و لگنم خوب نمیتونم بخوابم. اما خب همه اینا نشون دهنده اینه که شما داری بزرگتر میشی و دارم به دیدنت نزدیکتر میشم.دوست دارم زودتر ببینمت. بعضی اوقات انگار هنوزم باورم نشده که هستی و وقتی میرم تو اتاقت و وسایلتو میبینم با خودم میگم یعنی صاحب این وسایل بچه منه؟ کی میاد؟ چه شکلیه؟ در آ...
1 شهريور 1392
1